۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

آیا جنبش سبز مرده است ؟


اصولا حکومت داری کار بسیار دشواری است.اینکه شما بتوانی بین قریب به 75 میلیون انسان توازن و تعادل بر قراری کنی تقریبا که نه ، قطعا  ناممکن است. 

شما یک خانواده ی 4 نفری را در نظر بگیرید.واقعا سلایق به حدی مختلف است که گاه بین آنها نیز کشمکش بوجود می آید.البته این اختلاف سلیقه مثل شمشیر دو لبه است.همین کنش ها و واکنش ها در اکثر مواقع موجب می شود برآیند جدید از موضوع مورد بحث به دست آید.و اصولا هر برآیندی چه خوب و چه بد بالاخره به نوعی موجب پویایی و حرکت است.اتفاقات خرداد 88 هم را می توان در زمره ی این مسئله قرار داد که کشمکش بین نیروهای به اصطلاح چپ و راست کشور و حامیان تفکر آنها موجب ایجاد جنبشی به نام جنبش سبز شد.جنبش سبز ویژگی های عجیبی دارد.در درون آن همه جور تفکری پیدا می شود ! از عقاید کاملا ضد مذهبی و سکولار، ضد امام خمینی و ولایت فقیه  تا کسانی که معتقدند رای فقط یک کلام ، نخست وزیر امام.به راستی چگونه می شود که چنین جنبشی با چنین ویژگی هایی بوجود میاید ؟

به نظر می رسد فلسفه ی وجودی جنبش سبز بیشتر از هر چیز دیگری مقابله ی این جنبش با تفکر رادیکالی که از سوی احمدی نژاد ترویج داده می شود است.در واقع این جنبش تنها در مقابل احمدی نژاد یک جنبش محسوب می سود و وقتی نقد درون جنبشی صورت می پذیرد علاوه بر اینکه نشانی از یک جنبش واحد نمی بینیم بلکه خود نیروها به شدت خود را نقد می کنند و عملا دیگر هیچ اتحادی بین کسی که مثلا مدافع موسوی و منتقد اوست بوجود نمی آید.به نظر من هر جنبشی باید یک سری اصول واحد داشته باشد تا همه از آن پیروی کنند.در حالی که منشور جنبش سبز کور سوی امید این جنبش بود اما عملا اکنون می بینیم که جنبش به آن معنی که مد نظر ماست وجود ندارد.نه اینکه وجود ندارد بلکه که تفکرات در مردم همان است که بود. اما روحیه ی از خود گذشتگی از بین رفته است.من نمی دانم آیا جنبش سبز مرده است یا نه.چرا که دقیقا نمی دانم اصلا معیارهای مرگ یک جنبش اجتماعی چیست؟ اما بعید است با نبود احمدی نژاد ( یا تفکرات او ) این جنبش همچنان به حیات خود ادامه بدهد.در واقع این جنبش مستقل نیست و برای حیات خود ، به خود وابسته نیست.درست همان ایرادی که به سیستم حکومت فعلی در ایران گرفته می شود که چون ضعف های زیادی دارد مجبور است دشمن های واقعی و فرضی بسازد تا به حیات خود ادامه دهد. واضح است که هر جنبش اجتماعی در طول تاریخ به خاطر اعتراض به شرایط موجود شکل گرفته است.اما اینکه یک جنبش بتواند جنبش بودن خود را حفظ کند و در نهایت تبدیل به حکومت بشود یا کار حکومت را بر عهده بگیرد باید حتما علاوه بر مبارزه ، متکی به خود باشد.برای خود ایده داشته باشد.نه اینکه صرفا شرایط موجود را نقد و ایراد گیر باشد.یا صرفا بدون هیچ ایده ای با شرایط  موجود مبارزه کند.واضح است که چنین مبارزه ی توان فرسایی هیچ سر منزل مقصودی نخواهد داشت.

جنبش سبز تا رسیدن به سر منزل استقلال و قدرت ، راه دشواری در پی دارد.به نظر می رسد استقلال اندیشه و اتحاد ، دو حلقه ی گمشده ی زنجیر پیروزی جنبش سبز است.حلقه هایی که اگر ایجاد نشوند ، کور سوی راه سبز و امید پیروزی برای همیشه خاموش خواهد شد.

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

آقای یحیی نژاد! آیا دوس دارید بالاترین رفع فیلتر شود ؟!

مدتی بود که بالاترین صحنه ی مناقشات بین مذهبیون و غیر مذهبی ها شده بود و البته هنوز هم ترکش های خمپاره ی آقای یحیی نژاد ( مدیر دوست داشتنی بالاترین ) بر سر کاربران  می بارد.

آقای یحیی نژاد ! شما مدیر بالاترین هستید و به خوبی می دانید که بالاترین یک سایت اجتماعی است.یعنی شما خود بهتر می دانید که در این سایت این  کاربران  هستند که تعیین جهت می کنند.یعنی سایت متعلق به شخص یا گروه خاصی نیست.بلکه عموم مردم می توانند در مدیریت آن مداخله کنند.چرا که علاوه بر بازدید از سایت ، مسوول اشتراک محتوای بالاترین نیز مردم اند.هر چه به اشتراک گذارده شود محصول فکر و اندیشه ی کاربران است.چه آنهایی که در وبلاگ می نویسند و چه آنهایی که از سایت های مختلف مطالبی را به اشتراک می گذارند.

ما حتی در سایت هایی که مسوولیت سیاست گذاری در زمینه ی انتشار محتوای آن بر عهده ی یک نفر است ( مثلا سایت شخصی یک خواننده و یا یک سایت خبری ) می بینیم در مورد تغییرات مهم و حتی غیر مهم ، سعی می کنند با نظر خواهی و نظر سنجی از بینندگان وبا اجازه ی تصمیم گیری دادن به ببیندگان ، سایت خود را به بهترین شکل ممکن در بیاوردند تا بینندگان از دیدن سایت آنها لذت و استفاده ی کافی  ببرند.ولی متاسفانه در تصمیم اخیر سایت بالاترین مبنی بر عدم امکان مشاهده ی لینک هایی که به قول شما به مذهب توهین می کنند در صفحه ی اول دو گانگی بسیاری مشهود است.من حتی نمی خواهم بگویم کار شما درست است یا غلط .فقط می خواهم بگویم کار شما پایه و اساس خرد جمعی را در پس خود ندارد و کاملا سلیقه ایست.

آقای یحیی نژاد ! شما می گویید توهین به ادیان نادرست است.قبول.اما آیا فقط توهین به ادیان نادرست است یا توهین به افراد هم نادرست است ؟ اساسا شما یا باید قبول کنید که توهین کردن ( حالا  تعریف شما از توهین چیست، خود واقعا مسئله ایست ) کار درستی هست یا کار غلطی هست.اگر گزینه ی اول باشد که هیچ.اما اگر معتقیدید توهین کردن به هر نحو اشتباه است ( که واقعا امیدوارم در این مورد هم عقیده باشیم ! ) باید به شما بگویم همین الان هم به آقای خامنه ای ، محمود احمدی نژاد و ... توهین می شود و این افراد  با القاب مختلف همچون خر ، مموتی وغیره...خطاب می شوند.من اصلا کاری ندارم که این افراد لایق این القاب هستند یا نه.اما می خواهم بگویم اگر پدوفیلی خطاب کردن حضرت محمد (ص) توهین است پس خر خطاب کردن آقای خامنه ای ( فارغ از هر عنوانی که دارد و فقط به عنوان یک انسان ) توهین است و طبق معیارهای خود شما باید آن را توهین تلقی کنیم و دیگر اجازه ندهیم که این گونه لینک ها به صفحه ی اول بروند.اما آیا واقعا اینگونه هست ؟ چگونه توهین سیاسی رواست اما توهین مذهبی نه ؟ تناقض در رفتار تا چه حد ؟

لپ کلام من این است که "توهین کردن " مذهبی و غیر مذهبی ندارد.سیاسی و غیر سیاسی ندارد.شخصی و جمعی ندارد.توهین ، توهین است.و اگر قرار است ما قانونی را تصویب کنیم ( البته قانونی هم نمی بینیم ! ) که توهین کردن را منع کنیم باید همه گیر باشد.در همه ی زمینه ها باشد.اینکه شما بگویید چون این لینک به "مذهب" عده ای  توهین می کند وارد صفحه ی اول نشود مصداق بارزاعمال سلیقه ی شخصیست.و این دقیقا چیزیست که ما در این حکومت جمهوری اسلامی هم مشاهده می کنیم.یعنی تصمیم گیری یک نفر به جای 70  میلیون انسان که هم اکنون نمونه کوچک آن را در بالاترین هم می بینیم.

ایرادات  آقای یحیی نژاد در تصمیم اخیر :  

1 ) عدم ایجاد فضا برای  دخالت کاربران و نظر خواهی از آنها در مورد ایجاد تغییرات
2 ) سلیقه ای عمل کردن و اعمال یک طرفه فشار بر کاربران
3 ) فدا کردن عده ای از کاربران به اصطلاح "غیر مذهبی" با عنوان ایجاد فضا برای کابران" مذهبی "
4 ) عدم تغییر در تصمیم خود و یا حتی بازنگری ، حتی پس از اعتراض عده ی زیادی از کاربران

من راه حل هم برای این مسئله داشتم.اما با توجه به اینکه دیدم آقای یحیی نژاد هیچ تصمیمی برای تغییر رویه ی خود ندارد ترجیح دادم سکوت کنم ! شاید واقعا رفع فیلتر سایت بالاترین در ایران ، چیزیست که آقای یحیی نژاد به دنبال آن است !

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

شب های تنهایی


1 ) این روزها وشب ها ، شب های عجیبی است.خاطرات سال 88 رو که مرور می کردم و نوشته هایم رو در این سال مرور می کردم واقعا شور و حس و حال اون زمان رو درک نکردنی می یافتم .اینکه وقتی می خوانم  دوباره و دوباره این جمله ی امام را که گفته بود : آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد و در وضع بسیار پیچیده کشور، دولت ایشان را موفق میدانم و در حال حاضر تغییر آن را صلاح نمیدانم... واقعا پشتم می لرزد.واقعا امام خمینی با آن شخیصت جادویی اش چنین در بیان قدرت و توانایی های  شخصی ظرافت به خرج دهد واقعا هم تن لرزه دارد.من البته موافق نیستم که فکر کنیم اگر میر حسین موسوی یا هر شخص دیگری به جز احمدی نزاد نماینده ی دولت میشد اوضاع در گل و بلبل میشد و همه چیز درست میشد .نه هر سال و هر ساعت ،  بلکه هر لحظه باید در لحظه بررسی بشه.این طور نیست که فکر کنیم اگر موسوی می آمد فلان میشد و بهمان میشد. هر شخصی حدودی داره و نمی شود گفت یک نفر می تواند همه چیز را درست کند.اما به ضرس قاطع می توان گفت که یک نفر به تنهایی می تواند همه چیز را خراب کند.

2 ) من یه روحیه ای دارم.اونم اینکه همه رو دوس دارم.اصلا نمی تونم از آدم ها بدم بیاد.پیش فرضم این است که همه را دوست داشته باشم و به همه خوش بین باشم ، مگر اونکه اون فرد خودش خلافش رو ثابت کنه.اونوقت اون شخص از چشمم می افته و دیگه هر کار ی بتونم نمی تونم دوسش داشته باشم.البته انصافا با سعه ی صدر برخورد می کنم و خیلی منتظر می مونم تا طرفم برگرده.یعنی تا آخرین لحظه امیدوارم کسی رو که دوس دارم خوب بشه.یعنی حتی اگه منو دوس نداشته باشه ، بهم ضربه نزنه.قضیه ی وبلاگ هم همینه.من خیلی منتظر موندم تا اشخاص تغییر کنن.اما تغییر نکردن و اخرین ضربه شون ( البته به خیال خودشون ) هم این بود که مجبور شدم وبلاگ قبلیم رو که کلی زحمت روش کشیده بودم ببندم.به هر حال فعلا اینجا نوشتن رو ادامه میدیم تا ببینیم چه زاید زمان.

پی نوشت:

پی نوشتی ندارم.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

متولد ماه مهر


این چهارمین است ! مهر 86 تا مهر 89 همیشه روی فضای مجازی تولد گرفتم و حالا این تولد رو به خودم و تمام متولدان ماه مهر تبریک میگم.ایشالا صد سال زنده باشید.

امسال اما داستان دیگری تولدم داشت !
روز تولدم که همانا 13 مهر می باشد دوستان لطف کردن و منو به یه شب نشینی دعوت کردن.اما این شب نشینی عجیب تر از آن چیزی بود که تصور می کردم !

شب قرارمون خونه ی حسین اینا بود.من شب قبل حسابی خوابیده بودم.وقتی که روز تولدم از خواب بیدار شدم...

رهم هام دلوتم
سکانس اول:
ساعت 8.5 صبح بود.خواب آلود از خواب پاشدم.چشام درست نمی دید.گوشیمو برداشتم یه نگاه کردم.نخیر این ملت ما رو فراموش کردن.نمی دونم چه انتظاریه که آدم دوس داره روز تولدش رو همه بدونن.و همه از آسمون و زمین بهش تبریک بگن ! دوس داره آدم تا وقتی صبح روز تولدش شد، گوشیش از شدت اس ام اس های تبریک تولدش منفجر بشه.خلاصه به بی حوصلگی پاشدم و رفتم سمت دستشویی.یه نگاه تو آینه به خودم کردم.یعنی پیر تر شده بودم؟؟ حالا این سامی بود که وارد 22 سالگی میشد.کی متوجه میشد ؟کجای صورتم افتاده بود ؟کجاش چین و چروک میشد ؟کسی متوجه نمی شد.جز خودم که حس می کردم نفهمیدم چه جوری 21 سال تمام زندگی کردم.از اینکه تو زندگی سیاه لشگر باشم متنفرم.کمتر چیزی در دنیا وجود داره که من ازش متنفر باشم.ولی از اینکه تو داستان زندگی جزوسیاهی لشکر باشم متنفرم.من باید با بقیه فرق داشته باشم.باید کاری رو بکنم ، چیزی رو بدونم که بقیه نمی کنن و نمی دونن.دست خودمم نیست.نمی تونم مثل بقیه باشم.

سکانس دوم:
گوشیم زنگ خورد...هنوز صبونمو کوفت! نکردم.واقعا که ! یعنی کیه ؟طاهر ؟ بابا این پسمله کی می خواد بدونه سامی تا لنگه ظهر خوابه ؟!( حالا امروز روز تولدم استثنا بود! ) گوشی رو برداشتم .سلام چطوری ؟خوبم اره...نه ... گوشی رو قطع کردم.منو باش که منتظر بودم تولدمو تبریک بگه.می خواست بگه می یای با هم بریم بیرون ؟ وای کی حوصله ی بانک و  صف های طولانی و آدم های زبون نفهم رو  رو داره ؟ کمی گذشت.حسین زنگ زد.بله ؟ سلام حسین جان چطوری ؟ من خوبم تو چطوری؟... آره داداش ... آره.امشب ؟ آخه...نمیشه  فردا ؟باشه ببینم چی کار می کنم.باشه باشه فعلا.حسین دعوتم کرد واسه شام.ولی اون اصلا نمی دونست که تولد من کیه.گاهی اوقات از این کارا می کنه...واسه شب برنامه ریزی کردم.

سکانس سوم:
روز تولدم رو خیلی معمولی سپری کردم.رفتنیم بیرون یه چرخی زدیم .یه کم بخور بخور را انداختیم و منگل بازی های همیشگیمونو با طاهر انجام دادیم.یه روز کاملا معمولی بود.نه گوشیم زنگ خورد و نه اس ام اس خاصی دریافت کردم.اصلا مگه من چقدر مهم ام که خودمو انقدر تحویل می گیرم ؟!

سکانس چهارم:
شب عجیب بود.خونه ی حسین اینا رفتم.کسی نبود.زنگ زدم.اومد دم در.گفت بیا تنهام شبو راحت تا صب فیلم می بینیم! وارد خونه شدم.بوی عجیبی می یومد.بویی شبیه الکل که با یه چیز دیگه قاطی شده باشه.خونه تاریک بود.ترسیدم.گفتم حسین چه خبره ؟گفت بیا تو خبری نیست.رفتم تو... یه هو دیدم چراغا روشن شد و تقریبا تمام دوستانم رو دیدم! حسین...علیرضا... شیما... شالیزه... لیلی... حمید...وای همه بود! کپ کرده بودم.اصلا تصورشم نمی کردم حسین چنین مراسمی ترتیب داده باشه! اوج هیجان ! تصورشم سخت بود ! میخکوب شده بودم.یعنی چنین مراسم با شکوهی برای من بود ؟ یعنی این همه دوستای خوبم  از گوشه گوشه ی ایران به خاطر تولد من اومده بودن ؟وای خدا چیزی بالاتر از این آدم می تونه ازت بخواد ؟وای این خواب بود !

رفتم جلو و همه با یه کیک تولد بزرگ که روش نوشته بود : "سامی جان تولدت مبارک" رو برو شدم.همه با هم می خوندن...هپی یور یریث دی... تولدت مبارک...تولد مبارک...  فلاشر می زند شیما برف شادی می زد... همه تو شوق و هیجان بودن...صدای موسیقی هم همه رو به رقص می آورد... سامی سامی امشب دلم مست توئه... سامی دل تنهام هنوز دست توئه... خدایا کجا بودم ؟ اینجا پیش شالیزه... شیما ... ترنم... لیلی... علیرضا تو حال  و هوای خودم بودم که دیدم یکی از پشت دستشو گذاشت رو شونم.برگشتم.شالیزه بود.وای یه لباش خوشگل قرمز پوشیده بود...خیلی ناز شده بود... محکم بغلم کرد و تو گوشم زمزمه کرد...سامی سامی امشب دلم مست توئه... سامی دل تنهام هنوز دست توئه... شیما از اونور برف شادی رو سرمون می ریخت... حسین بندری می رقصید... به سلامتی من پیکا می رفتن بالا... ( حالا تو این گیرو دار دقت می کردم ببینم واقعا مشروبه یا ایستکه ! ) لیلی یکی از شعراشو می خوند... و باید علیرضا رو می دیدید که داشت پشتک وارو می زد...
عجیب تو حس و حال خودم بودم و واقعا یک مراسم رویایی رو می دیدم.باورم نمی شد بعد از این همه مدت دوستانم که خیلی هاشونم فراموش کردم به خاطر من جمع شده باشن...

کم کم وارد فاز رقص میشدم و فارسی می رقصیدم و خیلی حال میکردم که یه هو دیدم دو تا چشم داره نگاه میکنه.صدایی  گفت: خوش گذشت؟  منم نمی دونم چه جوری یه هو از تو مراسم بزن  بکوب صحنه کات شده بود تو چشمای مامانم ! یه کم فکر کردم دیدم من که تا چند لحظه پیش مست مست بغل شالیزه بودم.الان اینجا چه غلطی می کنم ؟ یه چند لحظه به خودم فشار آوردم دو زاریم افتاد.صب بود و مامنم منو از خواب بیدار کرده بود ! دستمو کشیدم رو سرم تا برفای شادی رو که شیما رو سرمون ریخته بود رو کنار بزنم.اما چیزی نبود ! یعنی چی ؟یعنی هنوز روز تولدم بود ؟شبش نبود ؟واقعا نبود ؟ واقعا همش خواب بود ؟ واقعا ؟!

پی نوشتها

1 ) امیدوارم داستان کوچک وآمیخته با علایقم براتون جالب بوده باشه.داستانی بود که حالت چند بخشی داشت. یعنی بعضی سکانساش کاملا حرف های خودم بود و بعضیش تخیل محض.داستانه دیگه.اون اول گفتم من باید با بقیه فرق داشته باشم.نوع تبریک تولدم هم فرق داره !حتی عنوان داستان رو هم باید از آخر بخونید.رهم هام دلوتم = متولد ماه مهر !

2) خیلی سخته بگم آیا واقعا با بقیه فرق دارم یا اینکه دارم ادای کسایی رو در می یارم که با بقیه فرق دارن.

3 ) آرزو میکنم همه ی عاشقای واقعی به معشوقای واقعیشون برسن.هر چند به جد معتقدم عاشقای واقعی هیچ وقت به معشوقشون نمی رسن.

4 ) مثلا تولدمه ها ! بخندین!

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

سامی در برابریکی ازسوپر مغزهای دنیا !

علی بیات موحد را می شناسید ؟ نه ؟ خب چه بشناسید و چه نشناسید این پست را حتما دنبال کنید !

اول:
علی بیات موحد از سوپر مغزهای معروف دنیاست.برای اینکه حساب کار بیاید دست تان این پاراگراف را بخوانید !
 علي بيات موحد برگزيده ويژه جشنواره بين‌المللي خوارزمي در زمينه طراحي روش‌هاي جديد ذهني در عمليات رياضي در سال 1375 و كسب كننده تاييديه 15000 فرمول ابداعي از يونسكو در زمينه محاسبات رياضي و كاربرد آنهااست. وي موفق به كسب مدال برنز مخترعين نمايشگاه (باسل) سوريه به سال 2003، كسب رتبه ششم جهان در جام جهاني محاسبات ذهني آلمان به سال 2004، كسب رتبه اول تقسيم و تناسب در آلمان به سال 2004، كسب رتبه چهارم جذر در سال 2004، كسب رتبه هشتم جمع در سال 2004شده و در محاسبات لگاريتم اعداد و ريشه‌هاي اعداد بدون محدوديت رقم، ارايه رشته سرعت انتقالي و محاسبات ذهني كاربردي در آموزش ضمن خدمت در آموزش و پرورش و ثبت آن به صورت دو مرحله مصوب با كدهاي 91701934 و 91701933توفيق يافته است.

وی در سایت خودش و در معرفی خودش اینگونه می گوید:
از سن هفت سالگی محاسبات ذهنی را با عمل جمع یاد گرفتم و پس از یادگیری هر عمل محاسباتی در دوران تحصیل روش‌هایی برای محاسبات ذهنی آنها ابداع نمودم که این عملیات عبارتند از:
جمع و تفریق، ضرب و تقسیم، جذر، ریشه، لگاریتم، نسبت های مثلثاتی، حد، مشتق، انتگرال، ضرب اعداد در مبنای 2 و ...
قبل از ورود به دانشگاه این امر را مختص به خود می دانستم ول پس از قبولی در دانشگاه و با راهنمایی اساتیدی چون مرحوم پروفسور حسابی تصمیم به آموزش این رشته به عموم گرفتم. در ابتدا این امر را غیر ممکن می دانستم ولی با تلاش فراوان و تلفیق روش‌های ابداء شده توانستم این امر را انجام دهم و عموم را از آموزش آن بهرمند سازم. اکنون نیز مساله گلد باخ را با راه حل ویژه خود حل کرده‌ام و آماده مسابقه با سریع‌ترین ابرکامپیوتر جهان در زمینه محاسبات ذهنی ریاضی می باشم.

البته علی بیات موحد بسیار معروف تر از این حرف هاست و در سال 2010 هم در مسابقات ذهن های  برتر دوباره افتخار آفرین بود.مسابقاتی که وی در آن شرکت می کند به سوپر مغز های دنیا معروف است و به همین دلیل هم او را سوپر مغز ایران می نامند.

دوم:
حالا که تا حدودی علی بیات موحد را شناختید میریم سراغ رودر رو شدن من با علی بیات موحد و مسابقه ی من با این سوپر مغز !البته اگر فکر می کنید یک داشنجوی روانشناسی می تواند با چنین غولی در زمینه ی ریاضی مبارزه کند خوابتان ایشالا خیر است ! مسابقه ی من با علی بیات موحد در زمینه ی حل مکعب معروف روبیک بود که در ادامه می خوانید.

سوم:
نمایشگاه کتاب تبریز امسال هم در حال برگزاریه و ما دو سه روز پیش برای خرید کتاب و البته چرخی زدن در محیط های فرهنگی  ! وارد نمایشگاه بین المللی کتاب تبریز شدیم.راستش من که از پارسال می دونستم علی بیات موحد برای فروش کتاب هاش توی نمایشگاه غرفه اجاره می کنه قبلش حسابی تمرین کرده بودم و خلاصه آماده ی مبارزه با این غول ریاضی بودم.خلاصه بعد از اینکه چرخی زدیم تونستیم موحد رو پیداش کنیم.دوستم ( طاهر ) هم بود و خلاصه  همه چیز آماده بود تا بتونم با موحد مسابقه بدم.بعد از سلام و احوال پرسی قبول کرد که با من مسابقه ی روبیک بده.این رو هم بگم روش حل من همون روش عمومیه و از روش حرفه ای و فوق العاده دشوار اف تو ال استفاده نمی کنم.رکورد من هم تا این لحظه  1 دقیقه و 11ثانیه اس.(رکورد ایران متعلق به آرش مصلحت جوست با 12 و خورده ای ثانیه و رکورد دنیا چیزی حدود 7 و 88 صدم ثانیه. )من هم امیدوار بودم بتونم موحد رو شکست بدم.و البته موحد هم ظاهرا از روش خاصی که خودش ابداع کرده ! استفاده می کرد.خلاصه مبارزه شروع شد و من با تمام تمرکز تونستم بالاخره در حدود دو دقیقه مکعب رو تموم کنم و لی موحد نتونست و در نهایت من پیروز شدم.

چهارم:
شکست خوردن موحد بیشتر به این دلیل بود که تصور نمی کرد من بتونم در کمتر 2 دقیقه مکعب رو حل کنم و اینکه به نظر می رسید موحد تمرین زیادی در این زمینه نداره.در واقع پاشنه ی آشیل علی بیات موحد روبیکه !تمرکزش هم روی روبیک خوب نبود و البته همزمان با حل روبیک داشت لگاریتم یک عدد چند رقمی رو به صورت ذهنی محاسبه می کرد ! موحد حافظه ی بسیار قوی و خوبی داره و واقعا سرعت اجرای فرمول های روبیکش بسیار سریع تر از من بود.

پی نوشتها:

1: به دلیل مشکلات فیلترینگ سایت گوگل و همچنین برخی مسایل امنیتی نمی تونم عکس یا فیلمی از این مسابقه روی وبلاگ قرار بدم.
2 : الان که خوب فکر می کنم می بینم عجب جراتی داشتم پا شدم رفتم با این نابغه مسابقه دادم ! و البته تواضع علی بیات موحد مثال زدنی بود.چرا که ابتدا قبول کرد با یه شخص معمولی مثل من مسابقه بده و اینکه چند لحظه قبل از شروع به من گفت تو برنده میشی. یعنی توانایی های من رو زیر سوال نبرد و این مسایل را بگذارید کنار این مسئله که  به هر حال علی بیات موحد یکی از سوپر مغز های دنیاست .

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

هشت بار بگو یا امام حسین !

اول:
هشت بار بگو یا امام حسین و برای 8 نفر بفرست ( به جز من ) همین امشب خبر خوبی می شنوی .به امام حسین قسمت میدم بفرست.فقط جان مادرش زهرا امتحان کن !
شما چقدر از این پیامک ها دریافت می کنید ؟ چند بار مسنجرتان را باز می کنید و می بینید کسی برایتان چنین آف هایی گذاشته است ؟

وا حیرتا !  قسم هایی هم می دهند که آدم چهار ستون بدنش بلرزد و مجبور شود مثلا 8 تا پیامک برای بقیه بفرستد.حالا پولش به درک شاید همان آدمی که می خواهم ( یا مجبورم ! ) برایش اس بفرستم یا آف بذارم از این مسایل خوشش نمی آید.حالا گذشته از این مسئله ، اصلا کلا اینجور چیزا چیه باب شده ؟ این برداشت های  شکمی و حسین قلی خانی از مذهب چیست واقعا ؟ باور کنید می شناسم افرادی رو که حضرت ابوالفضل را از خدا بالاتر می دانند.باور کنید راست می گویم ! یارو اصلا نمی داند امام حسین کیه ؟؟؟ و بعد می بینی  بیست بار رفته کربلا .از سه روز مونده به محرم شروع می کنه لباس سیاه پوشیدن و تا 40 امام حسین هم لباس سیاه تنشه.میبینی اونقدر سینه و زنجیر زده که اصلا جای سالم تو تنش نداره.حرف هم که می زنه میگه  من سرمو میدم واسه امام حسین.می بینی یه عده دور هم جمع شدن روز تاسوعا قمه می زنن.آدم وقتی فیلما رو میبینه احساس میکنه فیلم اره هشت رو تماشا می کنه.یا مثلا میبینی تو این دسته جات محرم چنان طبلی می زنن که آدم به جای اینکه احساس حزن کنه بیشتر در قسمت باسن و کمر دچار لرزش های خفیف میشه.یا مثلا سر اینکه کدوم نوحه خون بهتره و اینکه این 10 میلیون واسه یه شب میگیره و اون یکی 12 میلیون بحثه.یا میبینی توی هر محله یه دسته راه انداختن بعد برای اینکه پز هیئتشون رو بدن موقعی که توی راه به یه دسته ی دیگه برخورد می کنن بلندگو هاشون رو می برن بالاتر و طبلاشون رو محکم تر می زنن که یعنی نیگا کنین ! هیئت ما زورش بیشتره ، پولش بیشتره ! بلند گو هامون بهتره ! انگار مثلا قراره هیئت هر کی بهتر بود مدال قهرمانی و کاپ قهرمانی بدن.انگار یخچاله اونا خوردن ما موندیم .

دوم:
همین دو هفته پیش با یکی از دوستانم که جزو صد دانشجوی برتر علوم انسانی ایرانه و حقوق می خونه بحثی می کردیم در رابطه با جهان سومی بودنمان.وی معتقد بود که چون ما فکر می کنیم جهان سومی هستیم در نتیجه نمی توانیم پیشرفت کنیم.من به جد معتقد بودم ما اصلا فکر نمی کنیم که جهان سومی هستیم که بخواهیم جهان سومی بودنمان را کنار بگذاریم و پیشرفت کنیم.در واقع او معتقد بود که چون ما هی به خودمان تلقین می کنیم جهان سومی هستیم پیشرفت نمی کنیم.در حالی که من معتقدم ما اصلا خبر نداریم جهان سومی هستیم و آنهایی هم که می دانند در ایران چه خبر است دو دستی کله شان را می چسبند و از ایران فرار می کنند.در نتیجه آنهایی که قرار است موتور محرکه ی پیشرفت کشور باشند می روند و دیگر هم بر نمی گردند.
البته منظور من از پیشرفت قطعا هم پیشرفت مادیست و هم معنوی.اگر می خواهید بگویید شاید از لحاظ مادی از کشورهای پیشرفت عقب هستیم ولی از لحاظ معنوی آنها عقب اند بهتر است یک بار دیگر قسمت اول همین پست را دوباره بخوانید.

واقعا آن شیر پاک خورده که نمی دانم دکتر علی شریعتی بود یا نه عجیب گفته بود که : اسلام را در غرب و مسلمانان را شرق دیدم .
وا اسفا !

پی نوشت :
دو هفته مسافرت بودم کلی خوش گذشت.کنکوری ها خوب بخونن و مدارسی ها با حوصله تر بشن.ایشالا همه موفق میشن.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

روانشناسی هیپنوتیزم و معرفی استاد کابوک


آشنایی با کابوک

کمتر کسی است که به دنبال یادگیری هیپنوتیزم باشد و نام کابوک را نشنیده باشد.استاد شعبان طاووسی ملقب به کابوک در سال 1312 در قزوین متولد شد.قبل از یک سالگی به علت ورشکستگی پدر خانواده ایشان مجبور به ترک موطن شده و به تهران کوچ نمودند.کابوک در 6 سالگی پدر خود رو از دست داد و به نوعی مسوولیت خانواده ی 4 نفری بر عهده وی افتاد.وی مجبور بود هم کار کند و هم درس بخواند تا بالاخره در سال 1333 وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1337 از رشته ی حقوق لیسانس گرفت.در بهمن ماه همان سال وارد ارتش شد و ده سال بعد فوق لیسانس خود رو دریافت نمود..

در سال 1355 ضمن حفظ شغل سازمانی به آمریکا رفت و در مراکز آموزش هیپنوتیزم آمریکا شرکت کرد و موفق شد از مرکز "اتیکال هیپنوتیزم" نیوجرسی گواهینامه ی هیپنوتیزم دریافت کند.وی همچنین در این دوره خود هیپنوتیزم رو یاد گرفت و در یوگا نیز به مقام استادی تدریس دست یافت.وی البته در زمان انقلاب فعالیت های سیاسی زیادی داشت و حتی به خاطر این مسئله به زندان اوین رفت. به وی حدود 13 نوع اتهام زده شده بود که در آخرین روزها از تمامیه اتهامات مبرا شد و از زندان آزاد شد.
وی در طول زندگی خود مسافرت های گوناگونی به کشور های مختلف داشته است.وی در اواخر عمر( سال 1370) شبها فقط دو تا سه ساعت می خوابید و در روز نزدیک 18 تا 20 ساعت کار می کرد.از ساعت 3 تا 5 یوگا کار می کرد و خود رو هیپنوتیزم می کرد.و اگر در آن سالها به دفتر کار ایشان کسی مراجعه می کرد شعار های زیر رو در یک تابلو مشاهده می کرد:

هفت اصل کابوک:
اصل اول: به همنوع خود خدمت کنید.
اصل دوم: عشق : به مخلوقات خدا عشق بورزید و از حیوانات حمایت کنید.
اصل سوم: بخشندگی: با سخاوت و بخشنده باشید، ببخشید از آنچه دوست می دارید.
اصل چهارم: خودکاوی:خود را تصفیه کنید ، خود کاوی کنید.
اصل پنجم: ذکر: دایما ذکر بگویید تا خود هیپنوتیزم شوید.
اصل ششم: حقیقی بودن : یک انسان حقیقی و پاک باشید.
اصل هفتم : آرامش : در صلح و آرامش زندگی کنید.


آشنایی من با کابوک

علاقه ی من به کابوک از اونجا شروع شد که یه روز برای گرفتن یه کتاب رفته بودم کتابخونه ی پارک شهر.دنبال یه رمان می گشتم که اتفاقی کلمه ی هیپنوتیزم رو تو لیست کامپیوتر کتابخونه سرچ کردم.دیدم یه کتاب با عنوان روانشناسی هیپنوتیزم اومد.گفتم بد نیست یه نگاهی بهش بندازم.بعد از اینکه کتاب رو گرفتم و صفحات اولیه اش رو ورق زدم از سادگی بیان کتاب لذت بردم.هر چند هنوز هم فکر می کردم که کتاب چیز به درد بخوری نداره.اما بعد از اینکه این کتاب 600 صفحه ای با چاپ قدیم رو مطالعه کردم واقعا از مطالبش استفاده کردم.ابتدا کتاب به تاریخچه ی هیپنوتیزم پرداخته بود و بعد از اون روش های درمانی هیپنوتیزم و بعد از اون مسایل مربوط به آموزش هیپنوتیزم و کارهایی که در سالهای قبل از انقلاب استاد انجام داده بود رو نوشته بود.البته برای کسی که بخواد هیپنوتیزم کردن رو یاد بگیره قطعا این کتاب به آدم هیپنوتیزم کردن رو یاد نمی ده.اما اگر کسی به مطالب این کتاب و کتاب های مشابه اشراف نداشته باشه هیچ وقت هیپنوتیزم کننده ی ماهری نمیشه.در واقع به نظر من بیس و شالوده ی هیپنوتیزم از خوندن این کتاب و کتاب های مشابه شروع میشه.بعضی از مسایلی رو که این کتاب به آدم یاد میده رو به صورت کوتاه اینجا می نویسم.

گزیده ای از مطالب جالب کتاب:

تقریبا همه می توانند هیپنوتیزم کنند.و حدودا 5 درصد افراد هیچ وقت هیپنوتیزم نمی شوند.هیپنوتیزم شدن ارتباط چندانی با جنسیت نداره ولی اگر هیپنوتیزم شونده جوان باشد ( بین 16 تا 20 ) بهتر و سریع تر هیپنوتیزم میشه.افراد کم هوش و پیر معمولا هیپنوتیزم نمی شوند.با هیپنوتیزم بسیاری از امراض مثل سیگار کسیدن و حتی خرناس کشیدن را می شود رفع کرد.اساس هیپنوتیزم چیزی جز تلقین نیست.تا به حال در بین این چند میلیون نفری که هیپنوتیزم شده اند کسی نبوده که از هیپنوتیزم بیدار نشود.در شرایط فوق بحرانی اگر هیپنوتیزم کننده فرد را رها کند ، بعد از حدود 15 تا 30 دقیقه خواب فرد به حالت معمول میرود و بعد از آن به آسانی بیدار می شود..       
                                                                    

چند نفر در حالت هیپنوتیزم

خود من به عنوان دانشجوی رشته ی روانشناسی بسیار تمایل دارم که هیپنوتیزم کردن رو یاد بگیرم.و البته به صورت تئوریک کاملا بلد هستم.اما هیپنوتیزم کردن مانند شنا کردن است.تا وقتی که وارد آب نشده اید شنا یاد نمی گیرید.


پی نوشت:
مطلب را بسیار فشرده نوشتم که در یک پست جا بشه و خواننده خسته نشه.خیلی وقت بود دوست داشتم چنین پستی کار کنم. ناگفته نمونه که مطلب مربوط به بیوگرافی آقای کابوک از کتاب "آیین درس خواندن یا موفقیت در امتحانات ایشان" برداشته ام.جالب است بدانید کتاب فوق الذکر را آقای کابوک در سن بیست سالگی نوشته و کتاب بسیار خوب و آموزنده ایست.همچنین بیوگرافی مورد نظر در سال 1370 به کتاب اضافه شده که کمتر از یک سال بعد از آن آقای کابوک به دلیل سرطان خون در سال 1371 فوت می کنند.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

این نوشت های سرکش


خانم ها ، آقایان  ، سلام !

اول نوشت :
تو این مدت اخیر چند تا مورد جالب بهم برخورد کرده و دوستی آنهم از نوع جنس مخالفش برایم فراهم شده.اما ما که با خاطرات بعضی ها ! زندگی می کنیم صلاح نمی بینیم فعلا با کسی باشیم . باشد که روزی تفقدی کنند ، درویش بینوا را !

وسط نوشت !
شاید باشند کسانی که با خود بگویند  این سامی چرا انقدر کم می نویسه ؟ راستش خودم هم گاهی اوقات فکر می کنم به اندازه ی 100 صفحه حرف واسه گفتن دارم ولی نمی دونم چرا نمی تونم بنویسم ! البته قبل از اینکه این مطلب رو شروع کنم به نوشتن ، یه مطلب نوشتم با این عنوان که " سامی اعتراف می کند " ! البته شاید در آینده چنین مطلبی رو در وبلاگ ببینید.اما فعلا مقام امن و می ، بی غش و" رفیق، شفیق " ! است.اوضاع به احوال ماست و چرخ گردون چنان به وفق ما می چرخد و باد وزان چنان موافق است که کشتی ما را به سر منزل مقصود خواهد رسانید اگر خدا بخواهد ! البته شاید کشتی سامی هم روزی عینهو تایتانیک به کوه یخی بخورد و با تمام قدرتش در شبی تاریک در اعماق آبهای سیاه زندگی فرو رود .و چیزی جز خاطرات ذاتا تلخ و گاها شیرین سامی ، باقی نماند.

پی نوشت :
لازم نیست حتما از هر نوشته ای برداشت خاصی بکنید.نوشتم که نوشته باشم.همین.

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

I Love Spain

بچه که بودم یعنی حدود 8-9 سال پیش کاستی داشتیم که توش آهنگهای خارجی و به خصوص گیتار بود.یکی دو تا ترانه بود که من خیلی دوسشون داشتم.اون موقع چیزی از "جیپسی کینگز" نمی دونستم.تا اینکه بزرگتر شدم و کم کم فهمیدم این گروه موسیقی که اولین آلبومش به عنوان پر استقبال ترین آلبوم بین المللی هنوز هم که هنوز هست مطرح است کم کم  دوزاریم افتاد که این گروه با اینکه کولی هستند اما اصالتا اسپانیایی هستند که وارد جنوب فرانسه ( منطقه ای اعیان نشین ) شده اند و فعالیت می کنند.شاید شما هم یادتان باشد که دو سه سال پیش آهنگی در یکی از سریال های ایرانی مطرح شد به نام" آمومیو " که البته اسم صحیحش No Volvere" " بود.این آهنگ گل کرد و من یادمه وقتی بچه بودم با این آهنگها حال میکردم.در حالیکه هنوزم چیز چندانی از متن ترانه ی انها نمی دانم ( اما به زودی دنبال یادگیری زبان اسپانیولی خواهم رفت ) باز هم از شنیدن آهنگ هایشان لذت می برم.واقعا چه راست گفته است که آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند.

دوباره سالهای دور یادم می یاد که وقتی اسم مورینتس یا فرناندو هیرو را در جام جهانی 98 فرانسه می شنیدم حس جالب و علاقه ی عجیبی به اسپانیایی ها پیدا می کردم. نمی دانم اصلا چرا با اینکه چیزی از اسپانیا نمی دانستم اما علاقه ی عجیبی به آن داشتم.سالها گذشت تا اینکه جام جهانی 2010 رسید.قبل از شروع مسابقات همه می دانستند که من طرفدار تیم اسپانیا بودم.نه به خاطر اینکه اسپانیا زیبا و شگفت انگیز بازی می کرد ( که واقعا هم عجیب تیمی بود ) بلکه نسبت به تعلق خاطری که به اسپانیا داشتم دوس داشتم اسپانیا قهرمان شود.و  ژاوی و ویا و اینیستا و بقیه به همراه اختاپس آلمانی ( آقای پل )   گل کاشتند و همه چیز دست به دست هم داد تا علاقه ی من با قهرمانی اسپانیا به اسپانیا بیشتر بشه.شاید باور نکنید اما واقعا شب قهرمانی اسپانیا یکی از بهترین شب های چند سال اخیرم بود .

بر حسب اتفاق امروز دیدم تورهای اسپانیا برای 11 روز چیزی حدود یک میلیون و چهارصد هزار تومان است.فارغ از بحث مالی هنوز معلوم نیست کی می توانم سربازی بروم و برگردم و اینکه آیا روزی خواهد رسید که راحت چند شبی در خیابان های مادرید قدم بزنم ؟

قطعا می دانم که آرزوی من چیز زیادی نیست.و اینکه شیفته ی خارج رفتن نیستم.چرا که اگر بودم باید حتما قبل از اون امریکا یا کشور مشابهی رو انتخاب می کردم.در حالیکه من فقط به خاطر تعلق خاطری که نسبت به مردم اسپانیا دارم دوس دارم از نزدیک این کشور رو ببینم و با فرهنگ و مردم این کشور آشنا بشم.

پی نوشت :

حرف های سیاسی رو بی خیال ، عشق است زندگی.کلا لذت خاصی از زندگی می برم.می دونید مدتیه حسابی مطالعه ام رو زیاد کردم و اینکه کم کم  وارد عرصه ی تئاتر هم میشم و شاید امروز فردا مشارکت در زمینه ی ساخت یک فیلم کوتاه رو هم داشته باشم.به هر حال احساس تلف شدن زندگی رو ندارم و بسیار امیدوارم که کم کم بتونم واقعا یک روانشناس خوب و قابل بشم.شاید باور نکنید ولی من واقعا تا حالا به هر چیز معقولی که خواستم با همت خودم رسیدم و بقیه مسایل رو هم ایمان دارم که دیر یا زود داره اما سوخت و سوز نداره.

شاید حس کنید این پست خیلی اختصاصی و درد دلی شد.اما برای منی که این روز ها کم می نویسم بسیار لذت بخش بود.به خصوص که عنوان مطلب چیزی شبیه به این بود : من عاشق اسپانیا هستم.

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

تولدی دیگر


همه ی هستی من آیه ی تاریکیست/ که تو را در خود تکرار کنان/ به سحر گاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد/ من در این آیه تو را آه کشیدم، آه / من در این آیه تو را / به درخت و آب و آتش پیوند زدم...
"فروغ فرخزاد"

غرق در مسایل سیاسی...می خوانی اگر کودکی در خود مانده باشد انسان های نقاشی اش کوچک هستند.این وسط صدای آموزش زبان نصرت را می شنوی که می گوید u can  یعنی تو می توانی...

اول )

مهم است آیا  که در مجلس چه اتفاقی می افتد ؟مهم است که علی مطهری فرزند شهید مطهری را به خاطر حمایت از شان مجلس پفیوز می نامند ؟و اینکه همه ی این فحاشی ها از رادیو و تلویزیون مملکت پخش می شود ؟
مهم است آیا که مثلا احمدی نژاد می خواهد با توسل به شورای عالی انقلاب فرهنگی دانشگاه آزاد را از دست هاشمی رفسنجانی خارج و مدیریت آن را بر عهده دولت تحت امر خود قرار دهد؟
مهم است آیا که در انتخابات 88 واقعا تقلب اتفاق افتاد یا نه ؟
مهم است آیا که 49 درصد سهام مخابرات ظرف چند دقیقه به دست سپاه خردیداری شد ؟
مهم است آیا که میر حسین موسوی به دست صدا و سیما دچار ترور شخصیت شد ؟
مهم است آیا که موسوی به تازگی منشور جنبش سبز را منتشر کرد ؟
مهم است آیا که اسراییل به کشتی حامل مواد غذایی به غزه حمله کرد ؟
مهم است آیا که سایت بلاگفا روز 30 خرداد فیلتر شده بود ؟
مهم است آیا که "وووو زلا" گوش ما را کر کرده است ؟
مهم است آیا که... ( وقتی می دانید که این سوال ها تمامی ندارد چرا می خواهید باز هم بخوانید ؟ )

دوم )

به تازگی مطلبی می خواندم یا می شنیده ام ، که دانستن زیاد ( اطلاعات زیاد ) باعث افسردگی می شود و یکی از عوامل ایجاد افسردگی می تواند باشد.این را نگفتم که بگویم افسرده ام.نه نیستم.ولی به من بگویید آیا سوالات بالا و جواب ها یشان آیا مهم تر از جان و روان ماست که دوس داریم جواب ها یشان را بدانیم ؟باور کنید این سوال را اول از خودم کردم.

سوم )

اگر توانش رو..دلش رو داشتم ، گوش چند نفر رو محکم می گرفتم و چند تا فحش آبدار بهشون می دادم و می گفتم نامرد ها ! شما آدم نیستید ؟ یه ذره انصاف ندارید ؟ مگه من سنگم که اینجوری تحت فشارم می ذارید ؟بابا یک بار هم شما کوتاه بیایید ببینیم چی میشه آخه ؟ یک بار هم شما کوتاه بیایید ببینیم چی میشه آخه ؟

پی نوشت :

عنوان مطلب برگرفته از نام یکی از فصول شعری فروغ فرخزاد است.اگر فروغ خوانده باشید می فهمید که آدم در چه حالی باید باشد که بتواند فروغ بخواند.

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

خرداد را به خاطر بسپار

کم کم به روزهای حساس 89 می رسیم.هیچ کسی خرداد را فراموش نمی کند.و حتما خرداد 88 رو هیچ کسی لااقل در ایران فراموش نمی کنه.خرداد اصولا در تاریخ حداقل بعد از انقلاب نقش مهمی داشته است.اولا اینکه در خرداد ماه امتحانات مدارس برگزار می شود و اینکه بعد از خرداد، تیر ماه است و کنکور برگزار می شود.اما چند اتفاق مهم هم در خرداد ماه اتفاق افتاده که این ماه اهمیت خاصی برای ایرانی ها داره. حادثه ی سوم خرداد و آزادی خرمشهر هم چیز کوچکی نبوده و نخواهد بود.بعد از آن شاید حادثه ی فوت امام خمینی در14 خرداد ماه و همچنین قیام 15 خردادی که قبل از انقلاب افتاده.چند سال پیش هم کاریکاتوری که بر علیه ما ترک ها توسط روزنامه ی ایران جمعه در خرداد ماه منتشر شد غوغایی را بر پا کرد. اتفاق دوم خرداد 76 یعنی انتخاب سید محمد خاتمی به عنوان رییس جمهور ایران هم  که خود یک تاریخ است.اما خرداد سال 88 هم بسیار حرف ها داشت. مناظره ی تاریخی شب 13 خرداد ماه 88 یکی از به یاد ماندنی ترین و البته شاید از نظر آیندگان از سیاه ترین شب های خرداد ماه باشد.22 خرداد ماه 88 هم که دیگر یکی از سرنوشت ساز ترین های تاریخ ایران هست.ماجراهای بعد از انتخابات را هم که وصفش در توان نویسنده نیست.

اتفاقات ریز و درشتی در ماه خرداد افتاده است که باعث می شود خرداد را به خاطر بسپاریم.چرا که خرداد حرف های زیادی برای گفتن در ضمیر خود دارد.

پی نوشت:

من فکر نمی کنم حضور مردم در حوادث پس از انتخابات خرداد سال 88 به این سادگی ها تکرار شود.هر چند برنامه ریزی های زیادی برای حضور مجدد مردم شده است.بالاترین لینک های غیر سیاسی را تقریبا ممنوع کرده است و از طرفی هاشمی نامه ی تاریخی خود به آیت الله خامنه ای را مجددا روی سایت خود گذاشته است. تهران و بعضی جاهای دیگر به زودی شاهد جوشش جنبش سبز خواهند بود.

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

روزهای نبودن

گاهی اوقات آدم دوس داره بنویسه.اما نمی نویسه.دلیلش رو نمی دونم.اما این رو می دونم که الان واقعا وقتیه که باید بنویسم.سکوت البته چیز خوبیه.اما تحمل و ظرفیت آدمها حدش محدوده.در زندگی بعضی از افراد هستن که آدم دوس داره باشن.شاید این خواستن باعث میشه که اونها نباشن.انگار زندگی می دونه چه جوری باید به آدم ضربه بزنه.بودن با نبودن.واقعا مسئله ی اصلیه.در زندگی افرادی هستن که بودن یا نبودنشون چندان فرقی نمی کنه.مثلا ممکنه شما یک سال با یه نفر در دانشگاه یا مدرسه همکلاسی باشی و خیلی هم رفیق باشین ولی وقتی پایان سال میرسه چیزی جز یه خاطره ی خوب از دوست شما باقی نباشه و شاید برای شما هم مهم نباشه که دوست شما هست یا نیست.اما همیشه در طول زندگی شما با افرادی آشنا میشی که روی زندگیت اثر زیادی می گذارن.بودنش ،بودنته و نبودش، نبودنت.همیشه افرادی هستن که دوست داری باشن.و البته گاهی اوقات دوس داری افرادی رو که نباشن.گاهی اوقات درست زمانی که باید باشه تنهات می ذاره و میره و چی ؟ هیچی.شما باید باهاش کنار بیای.درست مثل موقعی که خود تو کسی رو تنها می ذاری.دوس داری نباشه تا راحت باشه.این چیز خوبیه یا بده ؟ نمی دونم.واقعا نمی دونم.شاید همون آدمی که تو رو تنها می ذاره فقط می خواد راحت باشی.درست مثل کاری که خود توبا کس دیگه ای انجام میدی و تنهاش میذاری تا راحت باشه.

پی نوشتها :

1 ) این مطلب خطاب به شخص خاصی نیست و من الان چند ماهه که برای  خیلی ها عوض شدم .و این لزوما منحصر به شخص خاصی نیست.امیدوارم منظورم رو از عوض شدن کمی درک کنید.و البته عوض شدن رو با عوضی شدن اشتباه نگیرید ! امیدوارم !

2 ) گوشی سونی اریکسون تی 700 هم گوشیه خوبیه.به خصوص اگه رنگش بژ باشه ! نمی دونم چه جوری شد یه هویی یکیشو گرفتم !

3 ) لیلی جان با تاخیر چند روزه تولدت مبارک.ایشالا 196 ساله شی ! کیک تولد هم نمی خوایم.خودت بخور جون بگیری !

4 ) خدا آخر و عاقبت ما رو با این کتابا و امتحانا به خیر کنه !

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

وقتی احمدی نژاد توسط سایت خود استعفا می دهد !

دیروز روز دروغ سیزده بود.این یعنی شما می توانستید هر گونه خلاقیت در دروغسازی را از خودتان بروز بدهید ! دروغ من هم اگر پست قبلی را دیده باشید مربوط به استعفای احمدی نژاد بود . با جعل یک خبر از ایرنا و با کمک یار شفیقمان یعنی آقای فوتوشاپ ( حالا شایدم خانومه نمی دونم ! ) توانستیم یک خبر کاملا جعلی بسازیم.حاضرم شرط ببندم اگر دیروز این خبر رو ارسال نکرده بودم حتما خیلی ها این دروغ رو باور می کردن .البته این خبر از آن خبر ها بود که آدم دوست داشت واقعی باشد!

اما نکته جالب اینجا بود که دوست ناشناسی در بخش نظرات پست قبلی گفته بود : "خبر تائید میشه. دروغ ۱۳ نیست.یکی‌ از کارکنان ایسنا نه ایرنا تائید کرد" !

و سوتی جالب من در تنظیم این خبر قلابی این بود که در سطر دوم به جای ریاست " جمهوری " نوشته بودم ریاست "جهوری " !

و نکته ی آخری که به نظرم جالب می یومد این بود که دوستان ما در بالاترین می گفتن این خبر چون دروغ سیزدهه باید در بخش سرگرمی ارسال میشده.در حالیکه اگر قرار بود دروغ سیزده در بخش سرگرمی ارسال بشه که دیگه دروغ سیزده نمیشد.میشد مثل روزهای قبل که اخبار قلابی در بخش سرگرمی ارسال میشد.در حالیکه لذت دروغ سیزده در واقعی بودن بیش از حد خبر هستش.

در مجموع دروغای خوبی شنیدیم و خوندیم و لذت بردیم !

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

احمدی نژاد استعفا داد

ساعتی پیش سایت ایرنا (خبر گزاری وابسته به دولت)  با انتشاری خبری عجیب و شادی آور اعلام کرد : محمود احمدی نژاد رییس دولت کنونی ایران از مقام خود استعفا داده است . این خبر چند دقیقه بیشتر روی سایت نبود و بلافاصله پاک شده که ظاهرا با دستور مقامات بالا انجام شده است.ظاهرا خود سری های احمدی نژاد تا سایت ایرنا هم رسیده و بدون هماهنگی با مسوولین کشور اقدام به پخش خبر استعفای خود کرده است.از چندی پیش زمزمه ی استعفای احمدی نژاد به دستور آقای خامنه ای شنیده می شد که ظاهرا این مسئله صورت گرفته است.
هنوز سایت های مخالف و موافق عکس العملی در قبال این خبر نشان نداده اند.هر چند به نظر می رسد احتمالا این یک دروغ سیزده بوده است.اما اینکه سایت ایرنا به درج چنین خبری اقدام کرده است جای سوال بسیاری دارد.

عکسی که توانستم از خبر فوق بگیرم ( لطفا در صورت انتشار این عکس منبع را هم ذکر کنید )

برای مشاهده ی عکس با سایز اصلی روی عکس کلیک کنید


۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

عیدی که نمی آید

20 بهار را تجربه کرده ام.هیچ گاه تا آنجایی که خاطرم یاری میکند اینقدر افسرده نبوده ام. انگار دیدن ماهی های قرمز کنار خیابان و دیدن سبزه های تازه سبز شده که نشانی از جنبش سبز را دارند هم نوید بهار را برای من ندارند.چهره ی مردم را با دقت نگاه می کنم.انگار؟ آنها هم حرفی برای گفتن ندارند.مردم بی هدف تر از قبل در خیابان ها به حرکت در می آیند...انگار نه انگار که عیدی است و بهاری...

88 تلخی های زیادی برایم داشت.و اندک شیرینی های خاص خودش رو.مثلا عروسی خواهرم شیرین ترین اتفاق بود.اما هیچ وقت شیرینی شب انتخابات را یادم نمی رود.مطمئن بودم که میر حسین موسوی رییس جمهور آینده خواهد بود.فقط منتظر اعلام نتایج بودیم که خیابان ها را به تسخیر در بیاریم.ساعت حوالی 1 شب بود که خوابم برد.صبح با صدای مجری شبکه ی خبر بیدار شدم...احمدی نژاد 18 میلیون رای...میر حسین موسوی 9 میلیون رای... این صدایی بود که تلخ ترین روزم را در سال 88 رقم زد.برای بسیاری همان روز بدترین روزشان در سال 88 بود.در خانه ی ما کسی خوشحال نبود.انگار خاک مرده ای بر ما پاشیده بودند...روزها گذشت و گذشت... نزدیک بهار شد.فقط چند روزی تا عید.اما انگار هیچ وقت قرار نیست تلخی 88 از ذهن من پاک شود.

حرفی برای گفتن نداشتم.حتی سالگرد عضویتم در بالاترین هم گذشت.وبلاگم دو ساله شد... بعد از بیست و دوی بهمن سکوت کردم.احساس کردم دیگر نایی برای نوشتن ندارم.احساس کردم زندگی حق من را خورد.منی که باید در دوران اوج جوانی ام بهترین و با لیاقت ترین روزها را می داشتم این روزها انگار تلخ ترین لحظات زندگی ام را دارم.حتی اگر 3 سال دیگر روزی بیاید و میر حسینی رییس جمهور شود باز هم بهترین روزهای جوانی من از دست رفته است.من و بسیاری که مثل من هستند.ما شاید در یکی از بدترین زمان ها متولد شده ایم.و این جبر زمان است.

88 رو به اتمام است.اما نه بوی عید را حس می کنم و نه متوجه تغییرات فصلی می شوم.شادی مفهوم چندانی ندارد.هر چند که زندگی کماکان ادامه دارد... ناامید نیستم.شاید روزی...

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

طرح "اسب تروا" اشتباه نبود ، ناقص بود


دیگر هر بالاترینی می داند ماجرای بیست و دوی بهمن و اسب تروا را.همه ابراهیم نبوی را متهم می کنند که با این ایده در واقع باعث پراکندگی یاران سبز شده .

من می خواهم ساده و مختصر و مفید یک تحلیل کلی از این موضوع بدهم.

آقای نبوی خودش اعتراف کرد ( در فیس بوکش ) که ایده ی اسب تروا از نظر تاکتیکی اشتباه بوده است.من می خواهم عده ای را و حتی خود آقای نبوی را از اشتباه در بیاورم.به نظر من این طرح بیش از آنکه معلول اشتباه تاکتیکی باشه به دلیل عدم اجرای درست شکست خورد. و اگر ابراهیم نبوی این متن را می خونه باید یادش باشد که جملهی مشهوری هست که میگه تمامیه نقشه ها با ریزترین جزییات هم ممکنه در میدان عمل با شکست مواجه بشه.از نظر من این نقشه خوب بود.ولی بحث اینجا بود که در میدان عمل نتونستن اجراش کنن.یعنی مردمی که می خواستن این طرح رو اجرا کنن باید شجاعت بسیار زیادی می داشتن .چرا که تک و تنها در میان اشخاصی که نمی دانستند اطلاعاتی هستند یا خودی شروع به شعار دادن می کردن.که این مسئله بسیار سخت بود.مسئلهی دوم هم اینه که ما باید حتما نقشه ی جایگزین می داشتیم که نداشتیم.برای مثال اگر می دیدم با اسب تروا به جایی نمی رسیم سریعا به سمت مکانی که از قبل تعیین کرده بودیم ( مثلا یکی از اضلاع میدان آزادی ) حرکت می کردیم.

می خواهم بگویم طرح آقای نبوی بیشتر از آنکه اشتباه باشد ، ناقص بود.

در پی این مسئله نمیشه از کنار مسئله ی عدم حضور به راحتی گذشت.در واقع بر خلاف تصور ما جنبشی ها کلا در این مراسم شرکت نکرده بودن.عکس های هوایی گوگل نیز حاکی و شاهد این مدعاست.بنده به ضرس قاطع و با قاطعیت میگم در شهر ما کمتر از یک سوم افرادی که سال قبل در مراسم حضور داشتند آمده بودن.به همین دلیل هم هست که شما شادی چندانی بین طرفداران حکومت نمی بینید.منظورم آن تحلیلگران واقعی ماجراست.در واقع آنها راست می گویند.مردم یک قدم جلوتر از ما بودند و با عدم حضور جواب حکومت رو دادن.در واقع جنگ ما با حکومت در 22 بهمن به نوعی باخت ، باخت بود.هر چند که در پس ماجرا در نهایت این سبز ها بودند که پیروز شدند.

در نهایت فکر کنم بهتر است این ماجرا را فراموش کنیم و با نگاهی آگاهانه تر وهمچنین بدون تخریب چهره های آشنایی همچون ابراهیم نبوی به آینده ای سبز بیندیشیم.

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

آیا ایرانی ها واقعا با هوش هستند؟

همیشه به موضوعاتی که مربوط به اینگونه مسایل بوده علاقه داشتم.به همین خاطر هم وارد حوزه ی علوم انسانی و رشته ی تخصصیه روانشناسی (psychology  ) شدم. به نظر شما اینکه گفته میشه ایرانی ها با هوشند و اکثر ما به این موضوع اعتقاد داریم تا چه حد درسته؟مطلب امروز یک سامی  به بررسی این موضوع می پردازه.

1 ) ماجرای کم هوشیه اسپانیایی ها !
 یک روز در اسپانیا مسابقه ای بوده که سوال این مسابقه این بوده؛ بابای خوان سه تا پسر داره ، اولی اسمش فرناندو بوده و دومی اسمش خورخه بوده . اسم پسر سوم چیه؟
مقاله ای در این باب نوشته شده بود در روزنامه ی جام جم و اختصاصا در ضمیمه ی نسل سوم.نویسنده اون مقاله با مسخره کردن هوش اسپانیایی ها گفته بود که شرکت کنندگان در این مسابقه نتونسته بودن به این سوال پاسخ بدن ، پس در نتیجه اونها افراد با هوشی نیستن !

2 ) اصلا این "هوش" چی هست؟
انجمن روان‌شناسی آمریكا در سال 1995 هوش را به عنوان «توانایی فهم مسایل پیچیده، انطباق موثر با تغییرات محیطی، یادگیری به دنبال تجربیات، استفاده از اشكال مختلف استدلال و فایق آمدن بر مشكلات از طریق تفكر» تعریف كرده است.


3 ) "آی کیو" یا "ضریب هوشی" یعنی چی؟
ضریب هوشی" IQ یك نسبت" است كه از " تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست می‌آید". اگر سن عقلی با سن تقویمی یكسان باشد، ضریب هوشی صد می‌شود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر می‌شود كه این فرد هوشی بیشتر از سایر افراد دارد. برای به دست آوردن سن عقلی راه‌های زیادی وجود دارد و معمولا كارشناسان از تست‌های خاصی استفاده می‌كنند كه جنبه‌های مختلفی مانند تشخیص الگوها، قدرت حافظه كوتاه ‌مدت، استفاده فرد از واژه‌ها، سرعت محاسبه فرد، درك روابط یا جبر، اطلاعات عمومی، محاسبات ریاضیات، درك فضایی، منطق و املا را ارزیابی می‌كند.

4 ) ما ایرانی ها با هوشیم ؟
میانگین ضریب هوشی در آمریكا و انگلستان حدود 100 است. این عدد برای شهروندان ژاپنی، چینی، كره‌ای، هنگ كنگی و تایوانی 105 و برای تركیه، كشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بین 78 و 90 و برای كشورهای آفریقایی پایین تر از صحرای آفریقا بین 65 تا 75 است. در این میان كشور ما "ایران" با ضریب هوشی متوسط 84 رتبه 97 را بین 185 كشور جهان دارا می‌باشد.

5 ) افراد با هوش ضریب هوشی شون چقدر بوده ؟
لئوناردو داوینچی (ضریب هوشی220)، گوته (210)، پاسكال (195)، نیوتن (190)، لاپلاس (190)، ولتر (190)، دكارت (185)، گالیله (185)، كانت (175)، داروین (165)، موزارت (165)، بیل گیتس (160)، كوپرنیك (160) و اینشتین (160)

 6) نظریه جنجالیه ریچارد لین چه بوده ؟
ریچارد لین ریشه‌های ثروت و فقر ملل مختلف را در هوش و استعداد ذاتی آنان می‌داند و قایل به برتری ژنتیكی بعضی از اقوام و نژادها در مقایسه با سایرین است. موضوع ژن برتر و نژاد باهوش‌تر موضوعی است كه در طول تاریخ به كرّات از سوی گروه‌ها و رهبران نژادپرست (مانند نازی‌ها و صهیونیست‌ها) اعلام شده است، اما تاكنون هیچ یك از شواهد ارایه شده نتوانسته است برتری هوشی یك قوم یا نژاد نسبت به سایر اقوام را به تفاوت‌های ژنتیكی مابین آنان نسبت دهد.

پی نوشتها :

1 ) جدا سوال اول رو نتونستید پاسخ بدید؟ بابا خود سوال داره میگه بابا "خوان " ! اسم فرزند سوم خوان بوده !
2 ) رکورد حل مکعب روبیک من به 2 دقیقه و 58 ثانیه رسیده.یعنی می تونم با هوش باشم؟! با توجه به این نکته که رکورد جهانیش 9 ثانیه اس !
3 ) مطالب بالایی اکثرا از مطلبی که "دكتر شهرام یزدانی /دانشیار دانشگاه علوم پزشكی شهید بهشتی" در سایت ایرانتو نوشته اخذ شده و صحت گفته ها و آمار بر عهده ی نویسنده ی مطلب آقای یزدانی هست.