۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

شب های تنهایی


1 ) این روزها وشب ها ، شب های عجیبی است.خاطرات سال 88 رو که مرور می کردم و نوشته هایم رو در این سال مرور می کردم واقعا شور و حس و حال اون زمان رو درک نکردنی می یافتم .اینکه وقتی می خوانم  دوباره و دوباره این جمله ی امام را که گفته بود : آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد و در وضع بسیار پیچیده کشور، دولت ایشان را موفق میدانم و در حال حاضر تغییر آن را صلاح نمیدانم... واقعا پشتم می لرزد.واقعا امام خمینی با آن شخیصت جادویی اش چنین در بیان قدرت و توانایی های  شخصی ظرافت به خرج دهد واقعا هم تن لرزه دارد.من البته موافق نیستم که فکر کنیم اگر میر حسین موسوی یا هر شخص دیگری به جز احمدی نزاد نماینده ی دولت میشد اوضاع در گل و بلبل میشد و همه چیز درست میشد .نه هر سال و هر ساعت ،  بلکه هر لحظه باید در لحظه بررسی بشه.این طور نیست که فکر کنیم اگر موسوی می آمد فلان میشد و بهمان میشد. هر شخصی حدودی داره و نمی شود گفت یک نفر می تواند همه چیز را درست کند.اما به ضرس قاطع می توان گفت که یک نفر به تنهایی می تواند همه چیز را خراب کند.

2 ) من یه روحیه ای دارم.اونم اینکه همه رو دوس دارم.اصلا نمی تونم از آدم ها بدم بیاد.پیش فرضم این است که همه را دوست داشته باشم و به همه خوش بین باشم ، مگر اونکه اون فرد خودش خلافش رو ثابت کنه.اونوقت اون شخص از چشمم می افته و دیگه هر کار ی بتونم نمی تونم دوسش داشته باشم.البته انصافا با سعه ی صدر برخورد می کنم و خیلی منتظر می مونم تا طرفم برگرده.یعنی تا آخرین لحظه امیدوارم کسی رو که دوس دارم خوب بشه.یعنی حتی اگه منو دوس نداشته باشه ، بهم ضربه نزنه.قضیه ی وبلاگ هم همینه.من خیلی منتظر موندم تا اشخاص تغییر کنن.اما تغییر نکردن و اخرین ضربه شون ( البته به خیال خودشون ) هم این بود که مجبور شدم وبلاگ قبلیم رو که کلی زحمت روش کشیده بودم ببندم.به هر حال فعلا اینجا نوشتن رو ادامه میدیم تا ببینیم چه زاید زمان.

پی نوشت:

پی نوشتی ندارم.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

متولد ماه مهر


این چهارمین است ! مهر 86 تا مهر 89 همیشه روی فضای مجازی تولد گرفتم و حالا این تولد رو به خودم و تمام متولدان ماه مهر تبریک میگم.ایشالا صد سال زنده باشید.

امسال اما داستان دیگری تولدم داشت !
روز تولدم که همانا 13 مهر می باشد دوستان لطف کردن و منو به یه شب نشینی دعوت کردن.اما این شب نشینی عجیب تر از آن چیزی بود که تصور می کردم !

شب قرارمون خونه ی حسین اینا بود.من شب قبل حسابی خوابیده بودم.وقتی که روز تولدم از خواب بیدار شدم...

رهم هام دلوتم
سکانس اول:
ساعت 8.5 صبح بود.خواب آلود از خواب پاشدم.چشام درست نمی دید.گوشیمو برداشتم یه نگاه کردم.نخیر این ملت ما رو فراموش کردن.نمی دونم چه انتظاریه که آدم دوس داره روز تولدش رو همه بدونن.و همه از آسمون و زمین بهش تبریک بگن ! دوس داره آدم تا وقتی صبح روز تولدش شد، گوشیش از شدت اس ام اس های تبریک تولدش منفجر بشه.خلاصه به بی حوصلگی پاشدم و رفتم سمت دستشویی.یه نگاه تو آینه به خودم کردم.یعنی پیر تر شده بودم؟؟ حالا این سامی بود که وارد 22 سالگی میشد.کی متوجه میشد ؟کجای صورتم افتاده بود ؟کجاش چین و چروک میشد ؟کسی متوجه نمی شد.جز خودم که حس می کردم نفهمیدم چه جوری 21 سال تمام زندگی کردم.از اینکه تو زندگی سیاه لشگر باشم متنفرم.کمتر چیزی در دنیا وجود داره که من ازش متنفر باشم.ولی از اینکه تو داستان زندگی جزوسیاهی لشکر باشم متنفرم.من باید با بقیه فرق داشته باشم.باید کاری رو بکنم ، چیزی رو بدونم که بقیه نمی کنن و نمی دونن.دست خودمم نیست.نمی تونم مثل بقیه باشم.

سکانس دوم:
گوشیم زنگ خورد...هنوز صبونمو کوفت! نکردم.واقعا که ! یعنی کیه ؟طاهر ؟ بابا این پسمله کی می خواد بدونه سامی تا لنگه ظهر خوابه ؟!( حالا امروز روز تولدم استثنا بود! ) گوشی رو برداشتم .سلام چطوری ؟خوبم اره...نه ... گوشی رو قطع کردم.منو باش که منتظر بودم تولدمو تبریک بگه.می خواست بگه می یای با هم بریم بیرون ؟ وای کی حوصله ی بانک و  صف های طولانی و آدم های زبون نفهم رو  رو داره ؟ کمی گذشت.حسین زنگ زد.بله ؟ سلام حسین جان چطوری ؟ من خوبم تو چطوری؟... آره داداش ... آره.امشب ؟ آخه...نمیشه  فردا ؟باشه ببینم چی کار می کنم.باشه باشه فعلا.حسین دعوتم کرد واسه شام.ولی اون اصلا نمی دونست که تولد من کیه.گاهی اوقات از این کارا می کنه...واسه شب برنامه ریزی کردم.

سکانس سوم:
روز تولدم رو خیلی معمولی سپری کردم.رفتنیم بیرون یه چرخی زدیم .یه کم بخور بخور را انداختیم و منگل بازی های همیشگیمونو با طاهر انجام دادیم.یه روز کاملا معمولی بود.نه گوشیم زنگ خورد و نه اس ام اس خاصی دریافت کردم.اصلا مگه من چقدر مهم ام که خودمو انقدر تحویل می گیرم ؟!

سکانس چهارم:
شب عجیب بود.خونه ی حسین اینا رفتم.کسی نبود.زنگ زدم.اومد دم در.گفت بیا تنهام شبو راحت تا صب فیلم می بینیم! وارد خونه شدم.بوی عجیبی می یومد.بویی شبیه الکل که با یه چیز دیگه قاطی شده باشه.خونه تاریک بود.ترسیدم.گفتم حسین چه خبره ؟گفت بیا تو خبری نیست.رفتم تو... یه هو دیدم چراغا روشن شد و تقریبا تمام دوستانم رو دیدم! حسین...علیرضا... شیما... شالیزه... لیلی... حمید...وای همه بود! کپ کرده بودم.اصلا تصورشم نمی کردم حسین چنین مراسمی ترتیب داده باشه! اوج هیجان ! تصورشم سخت بود ! میخکوب شده بودم.یعنی چنین مراسم با شکوهی برای من بود ؟ یعنی این همه دوستای خوبم  از گوشه گوشه ی ایران به خاطر تولد من اومده بودن ؟وای خدا چیزی بالاتر از این آدم می تونه ازت بخواد ؟وای این خواب بود !

رفتم جلو و همه با یه کیک تولد بزرگ که روش نوشته بود : "سامی جان تولدت مبارک" رو برو شدم.همه با هم می خوندن...هپی یور یریث دی... تولدت مبارک...تولد مبارک...  فلاشر می زند شیما برف شادی می زد... همه تو شوق و هیجان بودن...صدای موسیقی هم همه رو به رقص می آورد... سامی سامی امشب دلم مست توئه... سامی دل تنهام هنوز دست توئه... خدایا کجا بودم ؟ اینجا پیش شالیزه... شیما ... ترنم... لیلی... علیرضا تو حال  و هوای خودم بودم که دیدم یکی از پشت دستشو گذاشت رو شونم.برگشتم.شالیزه بود.وای یه لباش خوشگل قرمز پوشیده بود...خیلی ناز شده بود... محکم بغلم کرد و تو گوشم زمزمه کرد...سامی سامی امشب دلم مست توئه... سامی دل تنهام هنوز دست توئه... شیما از اونور برف شادی رو سرمون می ریخت... حسین بندری می رقصید... به سلامتی من پیکا می رفتن بالا... ( حالا تو این گیرو دار دقت می کردم ببینم واقعا مشروبه یا ایستکه ! ) لیلی یکی از شعراشو می خوند... و باید علیرضا رو می دیدید که داشت پشتک وارو می زد...
عجیب تو حس و حال خودم بودم و واقعا یک مراسم رویایی رو می دیدم.باورم نمی شد بعد از این همه مدت دوستانم که خیلی هاشونم فراموش کردم به خاطر من جمع شده باشن...

کم کم وارد فاز رقص میشدم و فارسی می رقصیدم و خیلی حال میکردم که یه هو دیدم دو تا چشم داره نگاه میکنه.صدایی  گفت: خوش گذشت؟  منم نمی دونم چه جوری یه هو از تو مراسم بزن  بکوب صحنه کات شده بود تو چشمای مامانم ! یه کم فکر کردم دیدم من که تا چند لحظه پیش مست مست بغل شالیزه بودم.الان اینجا چه غلطی می کنم ؟ یه چند لحظه به خودم فشار آوردم دو زاریم افتاد.صب بود و مامنم منو از خواب بیدار کرده بود ! دستمو کشیدم رو سرم تا برفای شادی رو که شیما رو سرمون ریخته بود رو کنار بزنم.اما چیزی نبود ! یعنی چی ؟یعنی هنوز روز تولدم بود ؟شبش نبود ؟واقعا نبود ؟ واقعا همش خواب بود ؟ واقعا ؟!

پی نوشتها

1 ) امیدوارم داستان کوچک وآمیخته با علایقم براتون جالب بوده باشه.داستانی بود که حالت چند بخشی داشت. یعنی بعضی سکانساش کاملا حرف های خودم بود و بعضیش تخیل محض.داستانه دیگه.اون اول گفتم من باید با بقیه فرق داشته باشم.نوع تبریک تولدم هم فرق داره !حتی عنوان داستان رو هم باید از آخر بخونید.رهم هام دلوتم = متولد ماه مهر !

2) خیلی سخته بگم آیا واقعا با بقیه فرق دارم یا اینکه دارم ادای کسایی رو در می یارم که با بقیه فرق دارن.

3 ) آرزو میکنم همه ی عاشقای واقعی به معشوقای واقعیشون برسن.هر چند به جد معتقدم عاشقای واقعی هیچ وقت به معشوقشون نمی رسن.

4 ) مثلا تولدمه ها ! بخندین!

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

سامی در برابریکی ازسوپر مغزهای دنیا !

علی بیات موحد را می شناسید ؟ نه ؟ خب چه بشناسید و چه نشناسید این پست را حتما دنبال کنید !

اول:
علی بیات موحد از سوپر مغزهای معروف دنیاست.برای اینکه حساب کار بیاید دست تان این پاراگراف را بخوانید !
 علي بيات موحد برگزيده ويژه جشنواره بين‌المللي خوارزمي در زمينه طراحي روش‌هاي جديد ذهني در عمليات رياضي در سال 1375 و كسب كننده تاييديه 15000 فرمول ابداعي از يونسكو در زمينه محاسبات رياضي و كاربرد آنهااست. وي موفق به كسب مدال برنز مخترعين نمايشگاه (باسل) سوريه به سال 2003، كسب رتبه ششم جهان در جام جهاني محاسبات ذهني آلمان به سال 2004، كسب رتبه اول تقسيم و تناسب در آلمان به سال 2004، كسب رتبه چهارم جذر در سال 2004، كسب رتبه هشتم جمع در سال 2004شده و در محاسبات لگاريتم اعداد و ريشه‌هاي اعداد بدون محدوديت رقم، ارايه رشته سرعت انتقالي و محاسبات ذهني كاربردي در آموزش ضمن خدمت در آموزش و پرورش و ثبت آن به صورت دو مرحله مصوب با كدهاي 91701934 و 91701933توفيق يافته است.

وی در سایت خودش و در معرفی خودش اینگونه می گوید:
از سن هفت سالگی محاسبات ذهنی را با عمل جمع یاد گرفتم و پس از یادگیری هر عمل محاسباتی در دوران تحصیل روش‌هایی برای محاسبات ذهنی آنها ابداع نمودم که این عملیات عبارتند از:
جمع و تفریق، ضرب و تقسیم، جذر، ریشه، لگاریتم، نسبت های مثلثاتی، حد، مشتق، انتگرال، ضرب اعداد در مبنای 2 و ...
قبل از ورود به دانشگاه این امر را مختص به خود می دانستم ول پس از قبولی در دانشگاه و با راهنمایی اساتیدی چون مرحوم پروفسور حسابی تصمیم به آموزش این رشته به عموم گرفتم. در ابتدا این امر را غیر ممکن می دانستم ولی با تلاش فراوان و تلفیق روش‌های ابداء شده توانستم این امر را انجام دهم و عموم را از آموزش آن بهرمند سازم. اکنون نیز مساله گلد باخ را با راه حل ویژه خود حل کرده‌ام و آماده مسابقه با سریع‌ترین ابرکامپیوتر جهان در زمینه محاسبات ذهنی ریاضی می باشم.

البته علی بیات موحد بسیار معروف تر از این حرف هاست و در سال 2010 هم در مسابقات ذهن های  برتر دوباره افتخار آفرین بود.مسابقاتی که وی در آن شرکت می کند به سوپر مغز های دنیا معروف است و به همین دلیل هم او را سوپر مغز ایران می نامند.

دوم:
حالا که تا حدودی علی بیات موحد را شناختید میریم سراغ رودر رو شدن من با علی بیات موحد و مسابقه ی من با این سوپر مغز !البته اگر فکر می کنید یک داشنجوی روانشناسی می تواند با چنین غولی در زمینه ی ریاضی مبارزه کند خوابتان ایشالا خیر است ! مسابقه ی من با علی بیات موحد در زمینه ی حل مکعب معروف روبیک بود که در ادامه می خوانید.

سوم:
نمایشگاه کتاب تبریز امسال هم در حال برگزاریه و ما دو سه روز پیش برای خرید کتاب و البته چرخی زدن در محیط های فرهنگی  ! وارد نمایشگاه بین المللی کتاب تبریز شدیم.راستش من که از پارسال می دونستم علی بیات موحد برای فروش کتاب هاش توی نمایشگاه غرفه اجاره می کنه قبلش حسابی تمرین کرده بودم و خلاصه آماده ی مبارزه با این غول ریاضی بودم.خلاصه بعد از اینکه چرخی زدیم تونستیم موحد رو پیداش کنیم.دوستم ( طاهر ) هم بود و خلاصه  همه چیز آماده بود تا بتونم با موحد مسابقه بدم.بعد از سلام و احوال پرسی قبول کرد که با من مسابقه ی روبیک بده.این رو هم بگم روش حل من همون روش عمومیه و از روش حرفه ای و فوق العاده دشوار اف تو ال استفاده نمی کنم.رکورد من هم تا این لحظه  1 دقیقه و 11ثانیه اس.(رکورد ایران متعلق به آرش مصلحت جوست با 12 و خورده ای ثانیه و رکورد دنیا چیزی حدود 7 و 88 صدم ثانیه. )من هم امیدوار بودم بتونم موحد رو شکست بدم.و البته موحد هم ظاهرا از روش خاصی که خودش ابداع کرده ! استفاده می کرد.خلاصه مبارزه شروع شد و من با تمام تمرکز تونستم بالاخره در حدود دو دقیقه مکعب رو تموم کنم و لی موحد نتونست و در نهایت من پیروز شدم.

چهارم:
شکست خوردن موحد بیشتر به این دلیل بود که تصور نمی کرد من بتونم در کمتر 2 دقیقه مکعب رو حل کنم و اینکه به نظر می رسید موحد تمرین زیادی در این زمینه نداره.در واقع پاشنه ی آشیل علی بیات موحد روبیکه !تمرکزش هم روی روبیک خوب نبود و البته همزمان با حل روبیک داشت لگاریتم یک عدد چند رقمی رو به صورت ذهنی محاسبه می کرد ! موحد حافظه ی بسیار قوی و خوبی داره و واقعا سرعت اجرای فرمول های روبیکش بسیار سریع تر از من بود.

پی نوشتها:

1: به دلیل مشکلات فیلترینگ سایت گوگل و همچنین برخی مسایل امنیتی نمی تونم عکس یا فیلمی از این مسابقه روی وبلاگ قرار بدم.
2 : الان که خوب فکر می کنم می بینم عجب جراتی داشتم پا شدم رفتم با این نابغه مسابقه دادم ! و البته تواضع علی بیات موحد مثال زدنی بود.چرا که ابتدا قبول کرد با یه شخص معمولی مثل من مسابقه بده و اینکه چند لحظه قبل از شروع به من گفت تو برنده میشی. یعنی توانایی های من رو زیر سوال نبرد و این مسایل را بگذارید کنار این مسئله که  به هر حال علی بیات موحد یکی از سوپر مغز های دنیاست .