۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

این نوشت های سرکش


خانم ها ، آقایان  ، سلام !

اول نوشت :
تو این مدت اخیر چند تا مورد جالب بهم برخورد کرده و دوستی آنهم از نوع جنس مخالفش برایم فراهم شده.اما ما که با خاطرات بعضی ها ! زندگی می کنیم صلاح نمی بینیم فعلا با کسی باشیم . باشد که روزی تفقدی کنند ، درویش بینوا را !

وسط نوشت !
شاید باشند کسانی که با خود بگویند  این سامی چرا انقدر کم می نویسه ؟ راستش خودم هم گاهی اوقات فکر می کنم به اندازه ی 100 صفحه حرف واسه گفتن دارم ولی نمی دونم چرا نمی تونم بنویسم ! البته قبل از اینکه این مطلب رو شروع کنم به نوشتن ، یه مطلب نوشتم با این عنوان که " سامی اعتراف می کند " ! البته شاید در آینده چنین مطلبی رو در وبلاگ ببینید.اما فعلا مقام امن و می ، بی غش و" رفیق، شفیق " ! است.اوضاع به احوال ماست و چرخ گردون چنان به وفق ما می چرخد و باد وزان چنان موافق است که کشتی ما را به سر منزل مقصود خواهد رسانید اگر خدا بخواهد ! البته شاید کشتی سامی هم روزی عینهو تایتانیک به کوه یخی بخورد و با تمام قدرتش در شبی تاریک در اعماق آبهای سیاه زندگی فرو رود .و چیزی جز خاطرات ذاتا تلخ و گاها شیرین سامی ، باقی نماند.

پی نوشت :
لازم نیست حتما از هر نوشته ای برداشت خاصی بکنید.نوشتم که نوشته باشم.همین.

۲ نظر:

  1. خندیدن، خوب است قهقهه، عالی است گریستن، آدم را آرام می کنداما…...لعنت بر بغض



    ای کاش فرصت برای به هم بافتن این الفبای غریب بود ...
    تا گلوم انقدر نسوزه.

    حیف.


    معذرت دوست...
    از اومدنم.
    نمی شد ...
    نمیشه.

    پاسخحذف
  2. اگر حقی بوده ادا شده و اگر حرفی بوده زنده شده.نه من باز یچه شونده ام و نه شما بازی دهنده ای قهار.زمانی بود که دوستی ای بود.اکنون زمان فراموشیست.و نه نشدن.چگونه زمانی که تنها می گذاشتی می شد و اکنون نمی شود ؟دلی که شکست دلداریش نده که بهترین دلداریه دل شکسته تنها گذاشتنش است.بگذار با تنهایی اجباری خویش بمیرم.بهتراز آنست که گدایی محبت چون تویی بکنم.محبتی که در لحظه ی عجز و نیاز چون گدایان کاسه به دست از تو انتظار داشتم.وتو...وقت بودن نبودی و اکنون هستی چون بودنت برای خودت است و نه من...اکنون تنهایی من بهشت است.مرا در این بهشت واگذار...

    پاسخحذف